پشت
پرده صدور حکم
مرگ برای
محمدرضا
زمانی
روزنامه حکومتی
نوروز
: اولين بار که
ديدمش چهره اش
برايم آشنا
آمد. سر صحبت
که باز شد
فهميدم
کوچکترين
آشنايي با هم
نداریم. برديا
(محمدرضا) به
اتهام عضويت
در انجمن
پادشاهي از فروردين
ماه (تاکيد مي
کنم از
فروردين ماه)،
به همراه آرش
و خواهر
باردار آرش، پيمان و
همسرش و چندین
جوان دیگر
بازداشت شده بودند.
به
فضاي زندان
عادت کرده بود.
برخلاف من که
هنوز
نتوانسته
بودم خودم را
با محيط
داخل
وفق دهم. اميدوار
بود با همکاري
قبلي که با
وزارت
اطلاعات در
تهيه فيلمي که چند ماه
قبل در مورد
انجمن
پادشاهي
انجام داده
بودند، حکم
سبکی برايشان
صادر شود. دلش
براي بيرون،
براي خانواده
و در يک کلام
برای زندگي
تنگ شده بود. اما
به قول
خودش
چاره اي نداشت
جز اين که به
روي خودش نياورد
و دیگر روزها
را هم نشمارد.
من
و سلول جدید و
هم بندی ای که
هیچ نسبت فکری
با او نداشتم. او
از من در بارۀ انتخابات
پرسید و حوادث
بعد از آن. خبر
چندانی نداشت
از بیرون. من
هم از مرام
انجمن
پادشاهی
پرسیدم و
اتهاماتش. می
گفت هیچ
اقدامی انجام
نداده اند. تنها
چیزی هم که از او دارند
حرفها و داستان
پردازی هایی
بود که در جمع
دوستانش با هم
کرده بودند. هیج اقدام
امنیتی انجام
نداده بود. من
هم با توجه به
این که کاری
انجام نداده و
قبل از
هر
اقدامی
بازداشت شده
گفتم اتهام
محاربه در موردش
صدق نمی کند.
تا
اين که يک روز
نگهبان در
سلول را باز
کرد و بردیا را
صدا کرد. ظاهرا
کارشناس
پرونده
اش با او کار
داشت. تصور
همه ما در
سلول این بود
که قرار است
برایش قرار ملاقات
حضوری با
خانواده
تعیین شود. کما
این که مدتها
بود کسی به
سراغش نمی آمد. وقتی برگشت
اما خیلی درهم
بود. گفت
دادگاهش قرار
است آخر هفته
برگزار شود. کارشناس پرونده به
او قول داده
که اگر در این
دادگاه همکاری
کند در صدور
حکم کمکش می
کنند. قول
داده بود
وزارت
اطلاعات با
ارتباطی که با
قاضی دارد
برایش تخفیف
وِیژه بگیرد. او هم دودل
بود که این
پیشنهاد را
بپذیرد یا نه..
در
نهایت بردیا
که دستش از
همه جا بریده
بود تصمیم
گرفت به امید
ایجاد روزنه
ای همکاری
کند و وارد
بازی کثیفی
شود که واقعا
نمی دانست
انتهایش به
کجا ختم خواهد
شد و چه
خوابی برایش
دیده اند. همان
روز از سلول
بغلی با خبر
شدیم که
دادگاه دوم انتخابات
در آخر هفته
برگزار می شود.
وقتی از بردیا
در مورد ربط
دادگاهش با
دادگاه
انتخابات
پرسیدم او هم
ابراز بی
اطلاعی کرد. فقط
می خواست
دادگاه
برگزار شود تا
به قول
خودش شرش کنده
شود. با خبر
تعویق دادگاه
دوم به هفته
بعد و بعد اعلام
کارشناس
پرونده
بردیا به او
که چند روز
وقت بیشتری
برای تمرین
دارد، می شد
حدس زد قرار
است چه
سناریویی راه
بیفتد.
از
فردای آن روز
تمرین های
فشردۀ بردیا
آغاز شد. از
ساعت 9 صبح تا
ناهار و بعد از ناهار
تا شب. هر روز
با حضور در
اتاقی که در
اختیار او و
افرادی که
قرار بود در دادگاه
صحبت کنند
تمرین می کرد
که چه حرفهایی
را در دادگاه
بزند. گاه
ناهماهنگی کسانی
که بر سر
تمرینش می
آمدند خسته اش
می کرد. یکی
خودش را یک
مقام بلند
پایه اطلاعات
معرفی میرد،
یکی سرتیم
بازجوهای اوین،
یکی نماینده .. و
در نهایت خود کارشناس
پرونده اش. هر
کدام خواسته
ای داشتند. جالب
آن که از
انتخاب وکیل
هم محرومش
کردند
و تنها دو روز
قبل دادگاه در
حد نیم ساعت
موفق به زیارت
وکیل تسخیری اش شد!
سر
انجام روز قبل
دادگاه فرا
رسید. این بار
بعد از ناهار
دنبال او
آمدند. به
تمرین
رفت و تا آخر
شب خبری از او
نشد. آخر شب که
آمد گفت برای
تمرین نهایی
او را به
مجتمع امام
خمینی که قرار
بود فردا
دادگاه در
آنجا برگزار
شود برده اند. بسیاری از شخصیت
های امنیتی از
قبیل دادستان
وقت کل کشور،
قاضی سعید
مرتضوی- دادستان تهران،
یکی از
معاونین
وزارت
اطلاعات و .. همان
شب به دادگاه
آمده بودند تا
آخرین
تمرین
آنها را
ببینند. ماجرای
روز دادگاه رو
هم که حتما
بهتر از من خبر
دارید.
همان
شب بردیا به
یکی از مسولین
نزدیک شده بود
و گفته بود "حاج
آقا ما همکاری
می کنیم اما
تو رو خدا در
صدور حکم
توصیه
بفرمایید". این
آقای مسئول هم
گفته بود
خیالت
راحت.
طرف حساب تو
من هستم. تو
کارت رو انجام
بده باقی با
من.
بیچاره
بردیا چه
امیدی بسته
بود به قول آن
مسئول
نامسئول. وقتی
خبر صدور حکم اعدام رو
شنیدم غم
سنگینی به دلم
افتاد. محمدرضا
و آرش قربانی
بازی کثیفی
شدند که
مسئولین
امنیتی کشور
که باید حافظ
جان و مال شهروندان
باشند و در
راس آنها سعید مرتضوی به
راه انداختند.
برای آن که با
موسوی تسویه
حساب کنند تلاش
کردند گروهی
را که ربطی به
انتخابات
نداشت را به
انتخابات منگنه
کنند و چند
جوان هم
قربانی این خیمه شب
بازی شدند.
اما
آرش که برای
او هم حکم
اعدام صادر شد.
خواهرش یک
هفته بعد از
آزادی با
وثیقه،
فرزندی را که
در شکم داشت
از دست داد و مسئولین
زندان دادن
این خبر را به آرش بعد از
دادگاه دادند
تا مبادا در
همکاری او
خللی ایجاد
شود.
هیچوقت
آرزوی بدی
برای کسی
نداشتم. اما
این بار از
صمیم دل آرزو
کردم کسانی که این نمایش
ناجوانمردانه
را به راه
انداختند در
همین دنیا
تاوانش را پس
بدهند. از
قاضی
که برای ایجاد
رعب حکم اعدام
صادر کرد تا
دادستانی که
از دادستانی
رفت و تا
کارشناسانی
که برای نشان
دادن لیاقت
خود به مافوقشان
با سادگی و
صداقت این پسر
بازی کردند. از
خدا می خواهم
تاوان کارشان
را در همین
دنیا به آنها
بچشاند تا همه
ما یادمان
بماند که نمی
توان ظلمی در
حق کسی کرد و
منتظر عواقبش
نبود.